دانشمندان علم كلام، در فلسفه لزوم وجود امام و رهبر معصوم پس از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم سخنان سودمندى را بيان كردهاند و غالبا درباره لزوم وجود امام معصوم بر «قاعده لطف» تكيه نموده و مىگويند، وجود امام معصوم در جامعه،از «الطاف الهى» است و مقصود از «لطف» اين است كه وجود او مايه هدايت مردم و سبب گرايش به انجام تكاليف و دورى از گناهان است. از آن جا كه خداوند خواهان چنين كمالى براى بندگان مىباشد، طبعا بايد سبب آن را فراهم سازد تا هدف مطلوب به دست آيد، از اين جهت معرفى امام معصوم را بر پيغمبر لازم دانسته تا از اين طريق بندگان به كمال مطلوب برسند.
علماى كلام درباره قاعده لطف بحث و بررسىهاى فراوانى انجام دادهاند كه فعلا براى ما مطرح نيست و در كتاب «الهيات» (1) و همچنين تلخيص (2) آن نظرات مختلف مطرح شده است.
چيزى كه ما در اين مقاله به تعقيب آن هستيم، ملموس ساختن اين قاعده در مورد هدايت و رهبرى است، و با سيرى در تاريخ و نقش ائمه اهل بيت عليهم السلام در هدايتگرى و برطرف ساختن نزاعها و درگيرىها، اين مطلب كاملا روشن مىگردد و ما، با بازگويى دو نمونه، اين واقعيت را روشن مىسازيم.
شيخ طوسى در كتاب تهذيب الاحكام (3) حديثى را به شرح زير نقل مىكند:
در ايام حجيعنى روزهايى كه مسلمانان از هر نقطه جهان به زيارت خانه خدا روى مىآورند مردى كه از كيفيتسخن گفتنش برمىآمد كه عرب نيست، وارد مسجد شد درحالى كه «تلبيه» را بر زبان داشت و پيوسته مىگفت«لبيك، اللهم لبيك...» و لباس احرام بر تن كرده، زير آن پيراهن دوخته پوشيده بود. گروهى از شاگردان «ابىحنيفه» دور اورا احاطه كرده و به او گفتند: بايد پيراهن خود را بشكافى و آن را از طرف پا درآورى، زيرا سر «محرم» بايد باز باشد و درآوردن پيراهن از طرف سر، مايه پوشش آن است; نه تنها بايد اين كار را انجام دهى بلكه بايد شترى را نيز به عنوان كفاره، قربانى كنى و سال آينده نيز از نو، اعمال حج را انجام دهى زيرا به خاطر پوشيدن پيراهن دوخته - زير لباس احرام - حج تو فاسد است.
شاگردان ابىحنيفه در حال گفتگو با اين مرد بودند ناگهان امام صادق عليه السلام از در مسجد نمايان گشت در حالىكه رو به كعبه ايستاده بود، تكبير گفت و وارد مسجد شد.
چشم اين مرد به امام صادق عليه السلام افتاد و حلقه اين گروه را شكافت و به طرف امام صادق عليه السلام رفت و پيوسته خود را مىزد و موى خود را مىكشيد.
امام عليه السلام فرمود: بنده خدا آرام باش.
آن مرد رو به حضرت كرد و گفت: آقا من انسان فقير و ناتوانى هستم كه با دستخود كار مىكنم و مختصر مالى گرد آوردهام تا به زيارت خانه خدا بيايم و مساله را نيز از كسى نپرسيدم; اين گروه (اشاره به شاگردان ابى حنيفه) مىگويند بايد پيراهن خود را بشكافى، و آن را از جانب پا بيرون بياورى فزون بر آن، حج تو فاسد و غير صحيح استبايد شترى را قربانى كنى وبار ديگر حجخود را در سال آينده تجديد كنى.
امام صادق عليه السلام وى را دلدارى داد و به او گفت: پيراهن را پيش از احرام پوشيدى يا پس از آن؟ گفت: قبل از احرام بستن، پيراهن بر تنم بود و لباس احرام را بر روى آن، و در حال تلبيه گفتن پوشيدم.
امام عليه السلام فرمود: وظيفه تو اين است كه پيراهن را از طرف سر بيرون بياورى و كفارهاى بر گردن تو نيست وحج تو صحيح است و نيازى به تجديد ندارد.
آنگاه ضابطهاى را يادآور شد«اي رجل ركب امرا بجهالة فلا شيء عليه» (4) : هر انسانى كارى را از روى نادانى انجام دهد، چيزى بر او نيست.
باز حضرت به آن مرد در حالى كه كمى حالش بجا آمده بود خطاب كرد و گفت: خانه خدا را هفتبار طواف كن، نزد مقام ابراهيمعليه السلام دو ركعت نماز بجا بياور، و ميان صفا و مروه سعى بنما، و از مويت كوتاه كن و در روز هشتم ذيحجة(يوم الترويه) غسل كن، آهنگ حجبنما و اعمال حج را آن چنان كه مردم انجام مىدهند، انجام بده.
اين جريان حاكى از آن است كه يك فرد رهبر آن هم آگاه بالاخص معصوم از گناه و محيط بر احكام، تا چه اندازه مىتواند مفيد و سودمند باشد، نه تنها انسانى را نجات مىدهد بلكه مفتيان خطاكار را كه از روى تقليد نسنجيده، سخنان غير حق را بازگو مىنمايند هدايت مىكند.
يكى از دلايل اعجاز قرآن اين است كه كوچكترين اختلاف در مضمون آيات آن مشاهده نمىشود، با اين كه اين كتاب در مدت 23 سال در شرايط گوناگون بر پيامبر گرامى نازل شده است، مع الوصف يك نواختى آن در بيان معارف و عقايد و قصص و سرگذشتها، تقنين وتشريع، كاملا مشهود است. و اگر اين كتاب اثر انديشه و خرد يك انسان عادى مىبود در بخشهاى مختلف آن، تناقض و دوگانگى به چشم مىخورد بالاخص كه كتاب در شرايط گوناگونى مانند صلح و جنگ، ضعف و قدرت نازل گرديد و طبعا اختلاف محيط در مضامين آن، دگركونى پديد خواهد آورد.
قرآن به اين بخش از اعجاز قرآن اشاره كرده و مىفرمايد: ««افلا يتدبرون القرآن ولوكان من عندغيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا»» . (5)
«آيا به قرآن نمىانديشند كه اگر از ناحيه غير خدا بود اختلاف بسيارى در آن مىيافتند».
در طول تاريخ مخالفان در صدد اشكال تراشى در اعجاز قرآن برآمده و خواستهاند معجزه بودن آن را به صورتهاى گوناگونى منكر شوند ويكى از صورتهاى آن، نبودن اختلاف در مضامين آن است.
در عصر امام حسن عسكرى عليه السلام يعقوب بن اسحاق كندى (6) كه فيلسوف عراق بشمار مىرفت تصميم گرفت كتابى درباره تناقضهاى قرآن بنويسد. از اين جهت دستبه اين كار يازيد و در منزل خود دور از هر نوع غوغا بر اين كار همت گماشت. روزى يكى از شاگردان او بر امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شد، حضرت رو به آن شاگرد كرد و چنين گفت:
«آيا در ميان شما يك انسان شجاع و آگاهى نيست كه استاد خود را از تصميمى كه گرفته استباز دارند. او تصميم گرفته است اختلافات قرآن را در كتابى گرد آورد».
شاگرد: ما از شاگردان او هستيم و هرگز بر ما ميسر نيست كه به استاد چنين اعتراضى كنيم.
امام عسكريعليه السلام : «آيا آمادهاى آنچه كه به تو مىگويم به او برسانى؟».
شاگرد : بله!
امام : «برو از در دوستى و نرمش در سخن، وارد شو، و به او چنين بگو:
به نظرم سؤالى رسيده كه بايد او را با شما در ميان بگذارم . آيا اين احتمال وجود ندارد آورنده اين كتاب كه شما الآن در صدد گرد آورى تناقضات آن هستيد بيايد و به شما بگويد كه مراد من از اين آيات غير از آن است كه تو فهميدهاى - در اين موقع كندى به شما خواهد گفت: اين احتمال وجود دارد زيرا او (كندى) مرد فهميدهاى است - هرگاه به چنين احتمالى پى برد و پذيرفت كه ممكن است، ميان آنچه كه از قرآن فهميده و آنچه مقصود آورنده آن است اختلاف باشد به او بگو تو چه مىدانى او(آورنده قرآن غير آنچه را كه تو برگزيدهاى اراده كرده است».
شاگرد كندى اين پيام را به ذهن خود سپرد به همان روشى كه امام به وى آموخته بود، با استاد سخن گفت و وقتى سخنش به پايان رسيد، كندى گفت: بار ديگر سخنت را تكرار كن، او بار ديگر سخنانش را تكرار كرد; استاد به انديشيدن در آن سخن فرو رفت.
ولى ناگهان رو به شاگرد خود كرد و گفت: ترا سوگند مىدهم اين سخن از كيست؟ او در پاسخ گفت: اين سخن بر قلبم وارد شده خواستم تو را از آن آگاه سازم. كندى در پاسخ گفت: اين سخن شبيه سخن تو نيست و هرگز به اين سخن، تو وامثال تو پى نمىبرند، طراح واقعى آن را به من معرفى كن، شاگرد يادآور شد كه اين پيام از امام عسكريعليه السلام است و من مامور بودم آن را به شما برسانم.
در اين موقع فيلسوف عراق كمى انديشيد، گفت: اين سخن فقط شايسته اين بيت رفيع است، آنگاه آتشى خواست و آنچه را نوشته بود طعمه حريق ساخت. (7)
در اينجا وجود امام به صورت لطف ملموس بر همگان روشن مىگردد، اگر اين عنايت نبود چه بسا كتاب او گروههاى بسيارى را گمراه كرده و گروهى را نيز به زحمت مىانداخت تا پاسخگوى نتيجهگيرىهاى شخصى او باشند اما امام با تدبيرى، اين فتنه را خاموش ساخت و در وجود او به صورت لطف ملموس تجلى نمود.
خواجه نصيرالدين طوسى در كتاب گرانسگ خود ژتجريدالاعتقاد» در مورد نصب امام از جانب خدا، جملهاى بس جامع دارند كه به نقل آن مىپردازيم:
«وجوده لطف; و تصرفه لطف آخر و غيبته منا» (8)
1. الالهيات3/51-52.
2. تلخيص الالهيات:187.
3. تهذيب الاحكام:5/73; بحار الانوار:10/392; 46/310.
4.وسائل الشيعة:9/289، كتاب حج ، بخش محرمات احرام.
5. نساء/82.
6. يعقوب بن اسحاق كندى (متوفاى 260 ه- 873م) ملقب به ابويوسف فيلسوف مسلمان در عصر خويش بشمار مىرفت، پس از هجرت از زادگاه خويش «كنده» به بغداد رفت و در آن سامان به فراگيرى علومى از قبيل طب ، فلسفه، موسيقى، هندسه، نجوم پرداخت. تاليفات وى افزون بر 300 جلد مىباشد. از جمله كتب وى مىتوان از رسالة في التنجيم ، اختيارات الايام، تحاويل السنين والهيات ارسطو نام برد.(الاعلام ، زركلي:8/ 195). در مصدر: اسحاق كندى است و صحيح آن يعقوب بن اسحاق كندى است كه با امام عسكرى عليه السلام معاصر بوده است.
7. مناقب ابن شهر آشوب:4/424.
8. كشف المراد، ص 182، ط مؤسسه امام صادقعليه السلام ، در برخى از نسخهها «و عدمه» به جاى «غيبته» آمده است، ولى صحيحتر همان است كه نقل كرديم.